(توصیه میشود نخست ستایشگریهایم از علم: ۱ | ۲ | ۳ | ۴ | ۵ | ۶ | ۷ | ۸ | ۹ را خوانده و سپس متن زیر را مطالعه کنید)
ایران و جهان، همه مدل حکومتی را از سر گذرانده؛ پادشاهی، جمهوری، کمونیستی، لیبرالی، دموکراتیک، دیکتاتوری و… اما هیچ کدام به تنهایی پاسخگوی نیاز انسانها نبودند که هیچ، بلکه اوضاع را بدتر هم کردهاند. اگر هم حکومتهایی در دورههایی، توفیق داشتند، دلیلش فقط یک چیز بوده: بهره بردن از علم! اما چون فقط در یک یا چند زمینهٔ خاص و به شکلی محدود، به علم فرصت عرض اندام داده شد، آن موفقیتها، موقتی و در ابعاد خیلی کوچکی بروز کرده. مثلاً در همین ایران خودمان، اقتصاد همیشه مسأله داشته و بیمار بوده! فقط چند سالی از اواخر دههٔ ۴۰ تا اواسط دههٔ ۵۰ ثبات و شکوفایی را تجربه کرد که علتش بهرهجویی از علم اقتصاد آن هم در چارچوبی مشخص و اندک بود اما همان محدودهٔ کوتاه هم یکی از خوشترین خاطرات معیشتی مردم را رقم زده! تولیدات داخلی خوب و با کیفیت (البته نسبت به الان) و کارخانههایی که شهر به شهر دنبال کارگر میگشتند (به جای تعدیل نیرو) و صادرات محصول به کشورهایی که الان برایمان رویا است! یا همین چین که حکومتی دیکتاتوری و کمونیستی است، ۳-۴ دهه است که صرفاً اقتصادش (و نه مابقی بخشها) را آن هم تا یک جایی (و نه ۱۰۰ درصد) به متخصصین سپرده و میبینیم چگونه یکی از فقیرترین کشورهای جهان، الان به جایی رسیده که تنها کشوری شده که توان عرض اندام در برابر آمریکا را دارد و تقریباً اقتصاد تمام جهان (و حتی اروپای صنعتی) وابستگی مستقیم و شدیدی به چین پیدا کرده! یا آلمانِ دو پاره و ویران شدهٔ بعد از جنگ جهانی دوم، اگر اتکا به متخصصین نداشت، هرگز چنین شاخص مثبت و قدرتمندی در بسیاری از زمینهها از خود بروز نمیداد و ژاپنِ بمب اتم چشیده هم اگر به متخصصین بها نمیداد، هیچگاه دوباره «ژاپن» نمیشد.
راهحل تمام مشکلات بشریت در سطح جهانی و خصوصاً ایران ما، همین حکومت متخصصین است. اگر تمام کشورها به علم و دانشمندان آن، اعتماد کنند و افسار مملکتداری را به متخصصین بسپارند، این ثمرات رخ میدهد:
هر کسی با توجه به توانایی، استعداد و علاقهٔ شخصی خود (و نه مصلحتاندیشانهٔ تحمیلیِ جامعه و خانواده و مدرسه) سراغ کار و پیشه و تحصیلاتِ مطلوبش میرود. هر کسی در جای خود قرار میگیرد و همهٔ کارها به خوبی پیش میروند. نه کسی بابت شغلش ناراضی است (حتی اگر درآمدش خوب باشد) و نه مشکلِ اشتغال پیش میآید، چون هر کس دقیقاً همان جایی است که باید باشد و میخواهد که باشد! کسی جای دیگری را اشغال نکرده و کسی هم از سر ناچاری مشغول به کاری نیست. این قضیه از کف جامعه شروع میشود و میرسد تا بالاترین سطوح جامعه؛ از راننده تاکسی و نانوا و قصاب و عکاس و نویسنده و کشاورز و کارگر تا سیاستمدار و دیپلمات و اقتصاددان و جامعهشناس، جملگی سر جای خودشان هستند. در حکومت متخصصین محال ممکن است با چنین صحنهای مواجه شویم که شخصی (هر چقدر هم محترم) که تخصصش پزشکیِ اطفال است، صرفاً چون زبان انگلیسی میدانسته و معتمدِ هرم قدرت بوده، ۱۶ سال وزیر خارجه باشد و بعدش هم جزو مشاورین امور بینالملل رهبری شود! خوب مسلم است وقتی چنین انتصابِ غیرتخصصیای رخ میدهد، ثمرهاش چه میشود! ایشان باید در مطب و بیمارستان، سرگرمِ درمان کودکان مردم باشد (که واقعاً هم یکی از مهمترین و حساسترین تخصصهای پزشکی در دنیاست) و مانند استاد بزرگوارش، دکتر قریب، سلامتی به مردم هدیه دهد و نه سیاستهای اشتباهی در سطح کلان و آن هم در ارتباط با جهان بیرون، بیافریند. مثالهای دیگری هم هست اما به همین یکی اکتفا میکنم.
وظیفهٔ مهمِ کشف توانایی و هدایت افراد هم بر عمدهٔ نهادهای آموزشی و خانوادههاست. به جای اینکه خودشان بخش بزرگی از مشکل و عاملِ گمراهی و نابسمانیِ بیشتر شوند! از آنجایی که هر کسی سر جای خودش است و جامعه هم به همهٔ استعدادها و مشاغل نیاز دارد، پس کسی به خاطر عافیتاندیشی، قیدِ علاقهمندیهایش را نمیزند تا سراغ چیزی برود که احتمالاً نان و آب بهتری دارد! چون همانی که خودش دوست دارد، برایش نان و آبی به مراتب بهتر را به ارمغان میآورد. پس شنیدنِ این سخن که فلان درس/کار را پیگیری کن و کنارش بهمان ورزش/هنر را هم دنبال کن، به کلی منسوخ و تبدیل به خاطرهٔ وحشتناکِ مردمانِ قبل از حکومت متخصصین میشود!
طبیعتاً چون ملاک برای تصدی هر پست و مقام و شغل و پیشهای، توانایی است، تقریباً تمام فاکتورهای تعیینکنندهٔ اشتباهِ کنونی حذف میشوند. مانند سهمیهبندیِ جنسیتی، تفکیکهای جسمی، مصاحبههای شغلیِ بیارتباط با آن تخصص، محدود کردن تصدی مشاغل به برخی ادیان یا وابستگانِ فلان جریان و امثالهم، عزل و نصبهای بخشنامهای و انتخاباتی و یک شبه و هوی و هوسی، و بسیاری موارد دیگر، جملگی حذف میشوند و ملاک، فقط و فقط توانایی افراد و شایستگیشان در کسب آن جایگاه است. سهمیهبندیها و گزینشهای این چنینی، به گواه تاریخ و مشاهداتِ خود افراد، نهتنها سازنده و مفید نیستند، بلکه صرفاً باعث میشوند در اکثر (و نه، همهٔ) موارد افرادی در جایگاههایی قرار گیرند که شایستگی کمتری نسبت به آنی که حذف شده، دارند. نتیجهاش هم سیستمی معیوب و چرخهای باطل شده که مدام چشممان به دست بیگانگان است تا ببینیم آنها چه نسخهای برایمان میپیچند! چرا؟ چون کسانی که واقعاً شایستگی دارند از این چرخه بیرون ماندهاند و اگر هم واقعاً متخصصینِ شایستهای داخل این سیستم هستند، چون مابقی همکارانشان شایستگیِ لازم را ندارند اینها هم همچون چرخ پنجم گاری، بیفایده و بدون هیچ خروجی قابل ملاحظهای شدهاند! در حکومت متخصصین، پدیدهٔ «فرار مغزها» به افتادنِ ظرف مغز در مغازهٔ کلهپزی اطلاق میشود و «مهاجرت» هم صرفاً دربارهٔ کوچ حیوانات کاربرد دارد! چرا که دیگر کسی به خاطر قدر ناشناسی و سخت بودن شرایط، مجبور به هجرت از سرزمین آبا و اجدادیاش نمیشود.
این شایستگی فقط در هنگام تصدی مشاغل خودش را نشان نمیدهد، بلکه در هنگام انتخاب حاکمان (که هیچ کس مقامی مادامالمعر و همیشگی نخواهد داشت چون با ذات علم مخالف است) هم خودش را نشان میدهد، به این ترتیب که همهٔ افراد حق نظردهی و رأی دادن برایشان محفوظ است و کسی بابت نظری که داده/نداده شماتت نمیشود یا عقوبتی برایش در نظر گرفته نمیشود (یا احیاناً تقصیری متوجهش نمیشود!) اما «ارزش» رأی کسی که استاد دانشگاه، یا دانشمند، یا مواردی از این دست است، قطعاً بیشتر خواهد بود. به این شکل که به خاطر ارزش و احترام و آگاهیای که علم و متخصصین علوم دارند، بخشی از جامعه قطعاً نگاهش به سمت آنان خواهد بود تا ببیند آنها تمایلشان بیشتر به کدامین سو است تا با توجه به آن، تصمیمگیری درستتر داشته باشند. اثرگذاری با متخصصین و کارکشتههاست و نه عوامفریبان! در حکومت متخصصین، دیگر کسی نمیتواند با گونی سیبزمینی و سهام عدالت و وعدهٔ ۱۰ برابر کردن یارانهها و امثالهم، رأی طبقات ضعیف جامعه را کسب کند و بعد از ۸ سال هم بگوید من کارهای نبودم و صرفاً یک تدارکاتچی بودم و بعدش هم حاجیحاجی مکه! برود در خانهٔ خودش بنشیند، حقوق بازنشستگیِ شصتاد میلیونی از نهاد ریاستجمهوری بگیرد و با بادیگارد و تشکیلاتِ امنیتی، ژست اپوزوسیون علیهِ مقاماتِ بعدی گرفته و حرفهای آتشین بزند!
در این حکومت چون هر کس با توجه به توانایی و شایستگیاش، در جای مطلوبش قرار گرفته، تمام تلاشش بهتر شدن از دیروزِ خودش است و چشم طمع و حسادتی به جایگاه دیگران ندارد تا آنها را غصب کند. شخص در این شرایط اگر هم به نتیجهٔ مطلوبش نرسد میداند صرفاً مقصر، خودش است و برای همین به حق خودش قانع است و کاری به دیگران ندارد. طبیعتاً چون کسی طمع ندارد، چیزهایی مانند حسادت و چشم و همچشمی و تجاوز و خصایص ناخوشایندِ دیگر هم در بین مردمان و البته، حاکمان هم وجود نخواهد داشت. جنگ، دخالت در امور دیگران، بمب انداختن، شاخ و شانه کشیدن و استعمار و استکبار و دیگر چیزهایی که یکی از عاملین فلاکت و سیاهیِ جهان امروز ماست به کلی منتفی میشود.
حکومت متخصصین، قویترین حکومتِ تاریخ خواهد بود! چرا که به دلایل بالا، همه چیز سر جای خودش است و اگر هم نقصانی باشد، مسئولِ مربوطه با نهایت ادب و مسئولیتپذیری آن را پذیرفته و در جهت رفع کردنش هم گام بر میدارد؛ این طور نیست که هیچ کسی حاضر نشود مسئولیتِ آلودگی هوا و ریزگردها را بپذیرد و در جهت رفع کردنش، گاهی بردارد. در این سیستم، کسی دنبال مقصر برای کمکاریها و ندانمکاریهایش نمیگردد و چون همه چیز صادقانه است، هیچ گروه و رسانهای هم سرگرم دروغ گفتن و مالهکشی نمیشود. امکان ندارد در آن حکومت، به اشتباه هواپیمای خودی سرنگون شود و همهٔ گروهها دست به دست هم دهند و ۳ روز، شعورِ افکار عمومی و خانوادههای قربانیان را به سخره بگیرند تا در نهایت رضایت دهند «راستش» را بگویند! که تازه آن هم اگر اتباع خارجی در آن پرواز نبودن، آن ۳ روز تبدیل به «همیشه» میشد! در آن حکومت هیچ رهبرِ غیرتمندی هنگامی که میشنود قوای متجاوز دارند به پایتخت نزدیک میشود، به قول خودش «شلوار نپوشیده» از کشور فرار نمیکند! چون قوی است و به نمایندگی از مردمش، در برابر مهاجمانِ «طالب» میایستد و شکستشان میدهد. این حکومت قدرتمند است چون تمام نقاط کشور با هم رشد میکنند و این طوری نیست که در پایتخت اینترنت 5G باشد اما در مناطقی حتی آنتن تلویزیون هم به سختی کار کند، موبایل که پیشکش! و چون همه جا یکنواخت ترقی میکنند، جایی به اسم «منطقهٔ محروم» هم وجود نخواهد داشت و کسی نمیتواند به جهت رأی آوردن در زمان انتخابات خود را سیدِ محرومان معرفی کند! چرا که در این سیستم، فقر و نداری، ارزش محسوب نمیشود، بلکه رفاه و دسترسیِ عامهٔ مردم به امکانات و زندگی بهتر است که ارزش دارد. قدرت هم فقط قدرتِ سیاسی و اقتصادی نیست، بلکه قدرتِ اجتماعی «هم» هست، چرا که در این شیوهٔ کشورداری، همگان شهروندان درجه ۱ محسوب میشوند و کسی به سبب زیبایی و جنسیت و سلامت جسمی و مذهب و پول و شهرت و اینها بالاتر از دیگران نمیایستد، بلکه همه با هم «یک» هستند! چون که همه سرمایه هستند! قدرتمند است چون قانون برای همه یکسان عمل میشود، نه اینکه بعضیها هر غلطی بکنند کسی نتواند به آنها بگوید بالای چشمش ابروست اما بقیهٔ افراد بابتِ کوچکترین تخلفی، سختترین مجازاتها در انتظارشان باشد.
حکومت متخصصین آن قدری قوی و محکم است که کسی نمی تواند کمکاریهایش را تا ۴ سال به گردن دولت قبل بیندازد، و در ۴ سال آینده هم بگوید تقصیر آمریکا بود و رقیبانش هم بعد از ۸ سال بگویند تقصیر هیچکدام نبود بلکه تقصیر مردم بود! کسی در یک حکومت قوی، به مردم توهین نمیکند و شعورشان را زیر سوال نمیبرد، و خودش با دست خودش کاری نمیکند که چنان کارد به استخوان رسد که به وقتِ اعتراض کردن، طوری آتشِ خشم مردم شعلهور باشد که تروریستهای مجاهدین خلق بتوانند آن را مصادره به مطلوب کرده و خود را لیدرِ اعتراضات معرفی کنند و از آب گلآلود ماهی بگیرند! اگر هم اعتراضی نخواهد خشن شود و نهایتاً با یک رأی ندادن خودش را بروز دهد، چیزهای نامطلوب دیگری به مردم نسبت داده شود. مانند کاری که بشار اسد با اعتراضات مردم در سال ۲۰۱۱ کرد و در سال ۲۰۱۳ زمینهساز قدرتنمایی داعش و گروههای مشابه شد.
قدرتِ سالم و ریشهای، امنیت هم با خودش میآورد. امنیت هم فقط حفاظت از مرزها در برابر بیگانگان نیست، بلکه فقط یک فصل از این کتاب قطور است! امنیت یعنی شما دغدغهات، نانِ امشبت نباشد، بلکه بلندپروازی و رویابافی برای آیندهای باشد که یقین داری روزی به آن خواهی رسید! امنیت یعنی تمامِ ۲۴ ساعت شبانهروز بتوانی کار کنی چون امنیتت در هر ساعتی تأمین است نه اینکه نهایتاً تا ۱۲ شب بتوانی کار کنی چون پس از آن تضمینی نیست که کماکان امنیت روز را بتوانی داشته باشی! امنیت یعنی شما ساعت ۲ شب بیخوابی به سرت زد بتوانی بروی در پارک سر کوچه (که زنانه/مردانه هم نیست! چون امنیت تمام افراد تأمین است) و قدمی بزنی یا موسیقی گوش کنی تا آرام شوی و بتوانی بخوابی، نه اینکه از ساعتی به بعد حتی آقایانِ ورزشکار و قوی هم در پارکها و خیابانهای قدری خلوتتر احساس امنیت نکنند، چه رسد به خانمها و کودکان و سایر افرادی که به هر دلیل شرایط جسمانیشان اجازهٔ مقابله به مثل نمیدهد! حتی ۱۰ بار هم این کار انجام شود و اتفاقی نیفتد، دفعهٔ یازدهم همچنان آن احساسِ عدم امنیت وجود دارد!
امنیت یعنی با همان پولی که در میآوری بتوانی برای حال و آیندهات تصمیمگیری و سرمایهگذاری کنی و مدام ناچار و مجبور به پیدا کردن راهحل برای حفظ ارزش سرمایهات و تبدیل به احسن کردنش نباشی؛ وقتی امنیت داری، ارز خارجی و طلا و سکه و ماشین و زمین و مسکن و رمزارز و امثالهم، جایگزین پول برای حفاظت از سرمایهات نیستند چون خود اسکناسی که دست شماست آن قدری قدرتمند و معتبر و باثبات هست که اصلاً فکر، سمتِ تبدیل کردنش نرود! امنیت یعنی هر کسی مراقب اعمال و رفتارش باشد و به حقوق دیگران احترام بگذارد؛ این شکلی که هر روز نشنویم یک نفر اسید پاشیده (و آخر هم یافته و محاکمه نشد!) ، یک نفر دیگر تجاوز کرده (و چون ترس از آبرو وجود داشته، این قدر زمانش گذشته که دیگر قابل اثبات نیست) ، یک نفر فرزندش را به قتل رسانده (و به جای محاکمه، با افتخار بگوید «خوب کردم»!) ، یکی نفر هم قاتل زنجیرهای شده، یک نفر به خاطر لباسش مورد آزار و ضرب و شتم واقع شده (که اگر شخص، زن باشد جماعتی بگویند تقصیر خودش بوده و اگر مرد باشد بگویند چون دعوای مذهبی بوده!) ، و آخر سر هم یکی تمامِ اینها را یک کاسه کند و بگوید تقصیر خودتان است! تأمین امنیت، وظیفهٔ حکومتهاست و اگر اشتباهی رخ میدهد قطعاً مقصرش مردمی که خودشان قربانیاند، نیستند! امنیت یعنی اینکه قوانین، همگی مانند قانون ثبت احوال، چنان قوی و همهشمول و با حداقل مشکل نگاشته شوند که نیازی نباشد مانند قانون هدفمندی یارانهها یا سهمیهبندی سوخت، هر دو روزی یک دستور بخشنامهای و انتخاباتی برایش وضع شود و نهایتاً هم نهتنها نتیجهٔ مطلوب ندهد، بلکه هزینههای بالای اقتصادی و امنیتی هم به کشور تحمیل کند! در حکومت متخصصین خبری از قوانین یک شبه و بدون پشتوانه و هیجانی و سردرگمکننده و احیاناً ترسناک (مثل ممنوعیت ویدئو و افزایش غیرعلمیِ جمعیت) نیست، بلکه همه چیز بر اساس اصول و با مشورت گرفتن از اصحابِ علوم تدوین میشود تا هم کسی لطمه نبیند و هم این نهالی که امروز کاشته میشود، فردا به میوه بنشیند؛ در حکومت متخصصین کسانی که پیشتر خودشان با افتخار، رویهٔ غلطی را ابداع یا اجرا میکردند، بعدها از ملغی شدنش به عنوان رزومه و برگِ زرینِ کارنامهشان، نمیتوانند بهره ببرند!
امنیت یعنی پلیس پناهگاه مردم باشد و وظیفهاش ایجاد آرامش برای جامعه باشد، نه اینکه مردم عادی همچون مجرمین سابقهدار به محضی که پلیس ببینند سعی کنند از مسیر دیگری بروند چون که ممکن است پوشششان یا جنس مخالفی که کنارشان نشسته یا موارد دیگر، باعث دردسر و مشکل برایشان شود!
امنیت که در جامعه برقرار شود، تمام آحاد جامعه میتوانند به طور عادلانه از امکانات و وسایل جامعه بهره ببرند. عدالت به معنای ۵۰-۵۰ نیست، چون تعیینِ مرزهای عددی و درصدی (حتی اگر برابری مطلق باشد) در ذاتش بیعدالتیِ گسترده دارد، چون در هر حال عدهای به خاطر چیزی که انتخاب خودشان نبوده (جنسیت، مذهب، سن، سهمیه و…) و تکمیل شدنِ سقفِ آن موضوع، نمیتوانند به خواستهشان برسند. مثلاً دربارهٔ رشتههای دانشگاهی به وفور این مرزبندیهای درصدی را میبینیم که حال اینجا، به آنی که شایستگیاش را داشته اما به خاطر آن درصدبندی به خواستهاش نرسیده ظلم شده! و حتی ممکن است افرادی صرفاً به خاطر ویژگیهایی که داشتهاند به آن جایگاه رسیده باشند و نه لزوماً توانایی! در حکومت متخصصین، ملاک صرفاً توانایی و شایستگی افراد است و نه ویژگیهایشان!
از سوی دیگر، برخی جاها به خاطر طبیعت خاصش نمیشود تفکیک انجام نداد؛ یک مثال خیلی ساده میزنم، در مساجد ما، اغلب این گونه است که قسمت آقایان بزرگتر و با ظرفیت بیشتری ارائه میشود و اگر خیلی تولیت آن مسجد بخواهد لطف کند، نهایتاً سهم هر دو قسمت را برابر میکند! در حالی که بنا به عدالت اگر باشد، قسمت خانمها باید بزرگتر باشد به این چند دلیل: پوشش خانمها (حتی برای خانمهای کمسن) فضای بیشتری اشغال میکند، اغلب کسی یا چیزی همراه دارند (کودک یا سالمند یا کیف) که سالمندان هم معمولاً نیاز دارند پایشان را دراز کنند، از آن طرف سرویس بهداشتی بزرگتری هم نیاز دارند چون خانمها به علت ظرفیت محدودتر مثانه و رسیدگی به کودکان و تجدید وضو و موارد دیگر، تعداد دفعات بیشتری احتیاج به سرویس دارند اما چون عدالت در خصوصشان رعایت نمیشود، قسمت زنانهٔ مساجد معمولاً نسبت به قسمت آقایان، راحتی و طبیعتاً معنویت کمتری دارد و در نتیجه هم افرادِ زیادی علیرغم میل باطنیشان ترجیح میدهند خارج از مسجد به عبادت بپردازند.
طبیعتاً آدمها ربات نیستند که بشود برایشان کد نوشت و آنها هم صرفاً بر همان اساس رفتار کنند! در حکومت متخصصین هم تخلف و جرم رخ میدهد اما اولاً که هر چیزی جرم نیست و ثانیاً، مجرمین هم در هر حال مانند دیگران، هنوز سرمایهٔ جامعه هستند و شهروندان درجهٔ ۲ به حساب نمیآیند و انواع و اقسام انگها به آنها نمیچسبد؛ بلکه به چشم باگهای جامعه به آنها نگاه میشود و تمام تلاشها هم معطوف به اصلاحِ ریشهای آنهاست که هم آنان مانند سایر مردم بتوانند با بازگشت به جامعه، زندگی عادی و شرافتمندانه داشته باشند و هم راه برای موارد مشابه بعدی مسدود شود و در نتیجهٔ این دو، جامعهای سالمتر، پویاتر و پیشرفتهتر خواهیم داشت. چرا که علم ثابت کرده چنین افرادی معمولاً در دستهٔ انسانهایی با میانگین هوشیِ بالاتر از نرمال قرار دارند و بهره بردن از هوش و تجربهٔ آنها میتواند برای همیشه راه را برای تکرار آن مورد خاص ببندد. مانند آن مثال مشهوری که در ساخت دزدگیر از تجربیات سارقین استفاده میشود. در حکومت متخصصین اگر کسی بابت جرمی، مجازاتی متوجهش شود، فقط همان جزا را از سر میگذراند و نه بیشتر؛ به فرض شخصی تخلفی کرده و بابت آن، تشخیص قاضی و دادگاه این بوده که باید حقِ آزادی از او سلب شده و مدتی را در زندان بگذراند، در این شرایط کسی حق ندارد زندانی را به جزایی بیش از آن که مرتکبش شده، محکوم کند و مثلاً در زندان شکنجهاش کنند یا با او رفتاری توهینآمیز داشته باشند یا اگر بیمار شد رفتاری خلافِ انسانیت با او داشته باشند و یا در زندان تجاوزی رخ دهد و الی آخر. شخص باید در مدتِ مجازاتش، اصلاح شده و آمادهٔ حضور در جامعه شود، نه اینکه بدتر عقدهای شود و پس از آزادی، با دنیایی از کینه، و در حالی که قبحِ دادگاه و قضا و حبس برایش شکسته شده، با وقاحت و غلظت بیشتری، این بار خطای بزرگتری مرتکب شود! در حکومت متخصصین، تخممرغ دزد، شترمرغ دزد نمیشود!
آخرین، مهمترین و اصلیترین خروجیِ حکومت متخصصین، آرامشِ تکتکِ افراد جامعه و حتی محیط زیستِ پیرامون آن است. چیزی که امروزه دیگر از حد آرزو هم خارج شده و بدل به حسرت مشترک بشری شده! آرامشی که نه در خانه وجود دارد، نه در محل کار، نه هنگام تفریح و استراحت، نه هنگام سفر، نه هنگام رانندگی، نه هنگام درس خواندن و نه هیچ کجای دیگر! جامعهای که اعتراف به «ندانستن» را عیب میداند و همهٔ افراد در خصوصِ همه چیز، خود را صاحب نظر میدانند، معلوم است چه آشفتهبازار روانیای برای همه ایجاد میکند! جامعهای که کمسوادان در آن جولان میدهند و همچون ابری، آفتابِ حقیقت را میپوشانند، حرف زدن از آسایش در آن پوچ است! جامعهای که در آن سرِ یک جای پارک، به همدیگر توهین کرده، گلاویز شده و حتی قتل انجام میدهند، مشخص است که آرامش ندارد! جامعهای که غالب افراد دنبال راهی برای کلاه گذاشتن سر دیگری هستند و به شدت طمعکار و حریص شدهاند، معلوم است که نه یک پایش، بلکه تمام پاهایش دارد میلنگد! جامعهای که زمانی افرادش به جهت نمایشِ اعتقاداتِ ملی-مذهبی و فهمیدگیشان، نماد «فروهر» یا تابلوی «و ان یکاد» به دیوار خانه میزدند، الان چنان در تکاپوی مهاجرت هستند که گویی کشور اصلیشان، جای دیگریست و اینها اینجا پناهندگانی هستند که حال میخواهند به وطنشان برگردند! این جامعهای که در سطحی وسیع تعلق خاطری حتی به ریشههای خودش ندارد، به شدت زنگ خطرِ جدی و رعبآوری را به صدا درآورده که هنگامِ حملهٔ اسکندرِ مقدونی و سردارِ قادسیه و چنگیزِ مغول که به حکومتِ بیگانگان انجامید هم، چنین نشد! جامعهای که عادت کرده به شنیدن خبرهای هولناکِ تکراری که هیچگاه هم قرار نیست حل شوند، ناامید شده و انگیزهای برای پیشرفت و جلو رفتن ندارد، چون میداند آینده هم همین شکلی است، چه بسا بدتر!
تمام اینها و آرامش انتهاییاش، همانی است که به اندازهٔ خلقت بشریت، انسان دنبالش بوده و هیچ یک از ادیان هم نهتنها مخالفتی با آن ندارند بلکه حامیاش نیز هستند. پس باید بپذیریم تنها راه سعادت و نجات دنیا، تعظیم کردن در برابر علم است!
(از محمدرضای عزیز بابت زحماتی که این چند روز کشید و حال و هوای وبلاگ رو مخصوصاً در حالت نمایشِ موبایل، بهبود داد، صمیمانه سپاسگزاری میکنم)